جدول جو
جدول جو

معنی دست مالی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دست مالی کردن
(خوا / خا تَ)
لمس کردن. برمجیدن. پرماسیدن. بساویدن. بسودن. ببسودن. مالیدن دست به چیزی. دست به چیزی زدن، دست زده کردن. دست خورده کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ گُ تَ)
خشت مالیدن. خشت زدن. خشت ساختن
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
امری را که ممکن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشانی کردن و آن را مورد توجیه و تأویل قرار دادن. رفع و رجوع کردن. سروته کاری را به هم آوردن و ظاهر قضایا را به نحوی درست کردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). به نحوی خطایی را پوشانیدن. به زرنگی و چربدستی عیوب کسی را پوشیدن. پوشانیدن خطایی یا عیبی و غیره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست حمایل کردن
تصویر دست حمایل کردن
دست در گردن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
امری را که ممکن است موجب نزاع شود لاپوشانی کردن و آنرا مورد توجیه و تاویل قراردادن رفع و رجوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماست مالی کردن
تصویر ماست مالی کردن
((کَ دَ))
رفع و رجوع کردن، لاپوشی کردن
فرهنگ فارسی معین
لاپوشانی کردن، عیب پوشاندن، سرسری برخورد کردن، سرسری رفع و رجوع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد